بیر دانه برنج
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۳۰ ق.ظ
پیرزن زائری را سوار ویلچر کردم که به سمت بست شیخ طوسی می رفت. به صحن
انقلاب که رسیدیم، بوی غذای حضرت را حس کرد و شروع کرد با زبان آذری به
صحبت کردن و درد دل کردن. من که چیز زیادی بلد نبودم سعی داشتم حداقل با
دقت به حرف هاش گوش بدهم. در کل حرف هاش چند بار تکرار کرد «بیر دانه
برنج». فهمیدم هوس غذای حضرت کرده و به یک دانه برنج تبرکی هم راضی است.
مانده بودم به چه زبانی به او بفهمانم که خادمین افتخاری، سهمیه ی غذای
حضرت ندارند. آخر از سر ناچاری به فارسی همین موضوع را گفتم؛ اما او قبول
نمی کرد و عاجزانه از من یک دانه برنج متبرک می خواست. به هر زحمتی بود از
او خداحافظی کردم. چند دقیقه بعد که دوباره از همان مسیر رد می شدم با صدای
«بیر دانه برنج» دوباره به خود آمدم و دیدم پیرزن هنوز کنار دیوار ایستاده
و منتظر غذای حضرت است. من هم با خجالت دست کردم در جیبم و یک شکلات را به
عنوان تبرک به او دادم؛ در حالی که خیلی دوست داشتم خواسته اش را بر آورده
کنم.
نویسنده : محمد توانا کرمانی
۹۲/۰۶/۱۸
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
انشالله موفق باشید
یا علی