این تایپوگرافیِ نه چندان زیبا تقدیم به امام حسین (ع)
دل نوشت:
در مکتب عشق جز تو استادی نیست؛
جانم به فدایت ای عزیزِ دلها....
طرح: خودم
این تایپوگرافیِ نه چندان زیبا تقدیم به امام حسین (ع)
دل نوشت:
در مکتب عشق جز تو استادی نیست؛
جانم به فدایت ای عزیزِ دلها....
طرح: خودم
هوالشهید
هوالباقی
ارباب!
دیشب روضه خوان از شما گفت...
از کشته شدنت...
از پاره پاره شدن پیکرت....
از به نیزه رفتن سرت...
اما من چه میفهمم از این چیزها وقتی چیزی رو به چشم ندیدم؛ اما خوب میدانم که رقیه سه سالت دید که چگونه پیکرت رو لگد کوب میکنند... و دوباره روضه خوان میخواند و من این بار چشمانم رو میبندم تا مجسم کنم هر آنچه را که او میخواند؛ چشمانم رو میبندم و علی اصغر 6 ماهه رو میبینم که به روی دست پدر غرق در خون است...
چشمانم رو میبندم و دخترانی را میبینم که دست روی سر گذاشته اند تا بلکه حجاب نداشته شان را کامل کنند...
چشمانم رو میبندم و مادری را میبینم که در نبود کودکش به گهواره خیره شده...
چشمانم رو میبندم و میبینم در گودال کسی بر روی سینه ی اربابم نشسته، بی اختیار با دو دست محکم به صورتم میزنم...
حالا میفهمم که چرا وقتی روضه خوان از گودال میخواند، زنان بر صورت خود میزنند؛ بر سر و صورت زدن از روز عاشورای ارباب آغاز شد... آنجا که بالای تل زینبیه عمه جانم وقتی به گودال نگاه کرد به صورتش زد... حتی فرشته ها هم به صورتشون زدند....
طرح: خودم
یا الله
ابوالفضلــــــ
قولش قول بود، به علی و فاطمه قول داد یاور برادرش باشه،
و بود و تا پای جونش پای حرف و قولش موند...
عظمت غیرت مردونش اینقدر بود که با وجودش دل تمام هم سفراش قرص باشه، از دختری که مادر براش رویا شده بود و حتی پدری که به رفتن و موندن دخترش ایمان داشت...
محکم بود چون کوه و فروتن بود چون درختی پر بار، با وجود اینکه حامی بی بدیل امام زمانش بود حتی یکبار هم ادعای سرداری نکرد (حتی حسین هم بی او تنها ی تنها بود) ...
ابوالفضل....
مرد بود و بی بدیل،
مردانگی اش و غیرتش و بزرگواری اش افسانه شده است در این عصر، که مردان زیادنند اما من همچنان در جستجوی مردانگی دست خالی مانده ام...!!!
دیشب شب دوم محرم بود ، خیلی کار داشتم و باید چندتا تحقیق در میاوردم ولی گفتم بیخیال و از پای کامپیوتر بلند شم برم پیش بچه ها تو هیئت ببینم کاری چیزی ندارن کمکشون کنم .
یکم خودمو جمع و جور کردم و لباس پوشیدم و رفتم دمه هیئت دیدم خیلی شلوغه .
دختر و پسر ، زن و مرد ، کوچیک و بزرگ جمع شده بودن داشتن سینه میزدن و عزاداری میکردن واسه امام حسین (ع) .
واقعا لذت بردم وقتی دیدم از هر قشری و با هر اعتقادی اومده بودن و داشتن به اندازه خودشون فیض می بردن .
به نظر من کلا ماه محرم واسه همه عزیزه . خیلی هارو دیدم به هیچی اعتقاد ندارن اما محرم که میشه لباس مشکی میپوشن و خیلی از کاراشون رو میذارن کنار .( به مسائل حاشیه ایش که همش ظاهر سازیه و ... کاری ندارم )
بعد از یکم نگاه کردن مردم و عذارایشون رفتم پیشه بچه ها که داشتن چایی میدادن .
دونه دونه باهاشون سلام علیک کردم و دیدم ماشالله همشون لباس مشکی های تنگ و خوشگل ، شلوار و کاپشن و کت های مرتب و شیک پوشیده بودن :))
از هیکلشونم نگم دیگه که همشون دم کرده بودن و بازوهارو انداخته بودن بیرون ، انگار اون پشت تو ایستگاه صلواتی دمبل گذاشته بودن نوبتی میرفتن میزدن تا پفشون نخوابه و بتونن موقع چایی دادن به دخترا جلب توجه کنن و دلبری کنن :|
بهشون گفتم ماشالله همه اومدید رو فرم ها ! گفتن از چند ماه پیش داشتیم سنگین تمرین میکردیم واسه محرم شاید فرجی شد و تونستیم یه مخ خوب بزنیم !
هم خندم گرفته بود ، هم ته دلم میسوخت واسه خودمون .
واقعا چرا جای همه چیزو عوض کردیم با هم ؟ دیشب خیلی دخترا رو میدیدم 7 قلم آرایش کرده بودن و وایساده بودن کنار خیابون ، سرشونم مثل پنکه میچرخید و به اینو اون لبخند میزدن ! ( البته خیلی هارم میدیدم که ساده و اومده بودن )
یادمه محرم پارسال صاحب یکی از همین هیئت ها گیر داده بود به دختر عمه ام و میخواست باهاش دوست بشه ! تا آخرشم خوم مجبور شدم یه دعوای حسابی راه بندازم و قضیه رو فیصله بدم !
نمیدونم چی باید بگم واقعا ...
ایشالله که ما از این دسته نباشیم و هدفمون از بیرون رفتن فقط عزاداری برای امام حسینمون باشه ...
التماس دعا ...
پی نوشتــ :
+ ساعت 5 بعد از ظهر این پست رو نوشتم و از اون موقع تا حالا دارم سعی میکنم ارسالش کنم ولی نمیشد !
+ فک کنم باید کم کم جمع کنم از بلاگفا برم ! خیلی داره اذیت می کنه دیگه !
دل نوشتــ :
+ طـوری زندگی کن که خبرِ مـرگتو Share کـنــن ، نـــه Like ...!
یا علی اصغر
وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد
مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد
بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش
پیش لبان خشک تو دریا سراب شد
مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات
اما لبم ز تاول رویت کباب شد
وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید
گفتم رباب: خیمۀ عمرت خراب شد
از چشم های حرمله پیداست فکر چیست
مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد
لبخند می زنی و دل از تیر می بری ...
شاعر:حسن لطفی
دل نوشت:
بِاَبی اَنْتَ وَ اُمّی لَقَدْ عَظُمَ مُصابی بِکَ ...
شرمنده ام حسین
شب شش ماهت گذشت و من هنوز زنده ام ...
هوالشهید
محل عکس: منطقه عملیاتی هویزه
یا حسین
مادرت گفت بُنیَ دل ما ریخت به هم
بردن نام تو غـوغـاست ابـاعــبـدالله
عکس: سرزمین فاطمی فکه
دل نوشت:
دیشب تمام “سردرد“های چند ساله ام را شمردم!
اما جمع اش،
باز هم کمتر از یک لحظه “پادرد” سه ساله ی تو شد …
ارباب من!