عــاشـقانه هـا

عاشقانه ای برای مردان فراموش شده

عــاشـقانه هـا

عاشقانه ای برای مردان فراموش شده

عــاشـقانه هـا

الهی! اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ کس را آنگونه نسوخته باشی.
شهید آوینی

۷۶ مطلب با موضوع «.:: مردان فراموش شده ::.» ثبت شده است



هو النور


 از روزهای رفته نگو ،

روزهای مانده را تعریف کن ،

با چند ماه خداحافظی کنم ،

به چند خورشید سلام ، تا بیایی .... ؟!



دل نوشت:

ای مثل روز ، آمدنت روشن !

این روزها که می گذرد ، هر روز

در انتظار آمدنت هستم !

اما

با من بگو که آیا ، من نیز

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۲۱
جعفر امن زاده


هوالرؤوف


 أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ .

خدا حائل هست بین انسان و قلبش!. (انفال/24)

 تویی که از همه زندگیت خسته شده ایی ؛


بخـــــوان : الا بذکر الله تطمئن القلوب...


دل نوشت:

چو از او گشتی , همه چیز از تو گشت !

مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود ؟

۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۱۸
جعفر امن زاده


هوالمنتقم

ظاهرا می گوییم آقا می آید ، ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت می رویم.

ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم .

باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند.

به راه بیاییم تا از راه بیاید.

تلاطمات و ناآرامی هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است حاوی بشارت بزرگی است.


دل نوشت:
اینجا تمام یوسف خود را فروختند//این قوم را به خاطر مشتی گدا ببخش..

۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۱۶
جعفر امن زاده


هو المقیت


پاییز میرسد ...

و از انبوه برگهای زرد رنگ ،

میوه هایی طلایی رنگ باقی مانده اند !

انبوه برگهای رقصنده با باد ...

هیچگاه اجازه جلوه به میوه ها را نداده بودند؛

چه در بهار وچه در تابستان !

و عجیب که خزان ،

برگها را بی قیمت کرد و میوه ها را قیمتی !



دل نوشت:

بعضی وقت ها تنهایی خیلی خوبه..خوش بحالت خدا

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۳۰
جعفر امن زاده


هو المقیت

کنــار قفــس اش، "پــرنــده"، صــدایــش نــزنیــد!

داغ دلــش، تــازه مــی شــود . . .


دل نوشت:

برای کشتن یک پرنده، یک قیچی کافیست.

لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی .

پرهایش را بزن ...خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند
۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۰۸
جعفر امن زاده


هو الملک

هیچ وقت مغرور نشو.

برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند....



دل نوشت:

دل شکسته همیشه برایمان کافیست

همیشه گریه ی بی انتهایمان کافیست

شکسته بالی مارا کسی نمیفهمد

همین نرفتن کرب و بلایمان کافیست

چقدر نامه نوشتم که دوستت دارم

چقدر گریه ؟ همین گریه هایمان کافیست

بیا و با غم رسوایی ام مدارا کن

قسم به چادر خیرالنسایمان کافیست؟

برای اینکه شب جمعه کربلا بروم

دعای خیر حضرت آقا رضایمان کافیست

 شاعر: محمد مهدی نسترن

۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۰۴
جعفر امن زاده

خداوند در قرآن | القرآن الکریم | Ghoran | Quran میفرماید:

و هنگامی که به آنها گفته شود، در زمین فساد نکنید میگویند ما فقط اصلاح کننده ایم!

سوره بقره آیه 11

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۱
جعفر امن زاده

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا


به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوشت عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایش
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

 محمدحسین بهجت تبریزی
 شهریار
پی نوشت:
.:: علی (ع) پرچم هدایت - عکس: محمد صابر شیخ رضایی ::.
۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۹
جعفر امن زاده



حضرت زهرا (س) وارد مسجد شد .

دید شمشیر روی سر امیرالمومنین گرفته اند و میخواهند به زور بیعت بگیرند .


فرمود :علی (ع) را رها کنید وگرنه پیراهن پیغمبر را به سر می افکنم و در درگاه خدا ناله میزنم و نفرینتان میکنم .

سلمان میگوید : به خدا سوگند دیدم ستونهای مسجد رسول خدا از زمین جدا شد که اگر کسی میخواست میتوانست از زیر آن عبور کند .

بـــی بــــی جــــــــــــان!
شما یک شمشیر برهنه دیدی روی سر امیر المومنین (ع) این طور بی تاب شدی ..
طاقت نداری مادر ....
برایت نمیگوییم آن شب چه شد ....

۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۳۰
جعفر امن زاده



هوالصبور

اینها برای هرچه علی بود نقشه داشتند ...

وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد

مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد

از چشم های حرمله پیداست فکر چیست

 مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد


دل نوشت:

گریه نکن ، حرمله بیدار میشه....


جانم فدای حضرت علی اصغر (علیه السلام)

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۳۰
جعفر امن زاده